همین یک لحظه را دریاب - پاسخ 7
سفارش تبليغات در انجــمن قالب گراف ورود به تاپيک اطلاعيه هاي تابستانه قالب گراف
امور گرافيکي و کدنويسي وب خود را به جي جي ميزبان بسپاريد
نام کاربري : پسورد : فراموش
پاسخ ها


توی یک دیوار سنگی دو تا پنجره اسیرن
دو تا خسته ، دوتا تنها، یکیشون تو یکیشون من
دیوار از سنگ سیاهه سنگ سرد و سخت خارا
زده مهر بی صدایی به لبای خسته ی ما
نمیتونیم که بجنبیم زیر سنگینی دیوار
همه ی عشق من و تو قصه هست،قصه ی دیدار
همیشه فاصله بوده بین دستای من و تو
با همین تلخی گذشته شب و روزای من و تو
راه دوری بین ما نیست،اما باز اینم زیاده
تنها پیوند من و تو دست مهربون باده
ما باید اسیر بمونیم زنده هستیم تا اسیریم
واسه ما رهایی مرگه تا رها بشیم میمیریم
کاشکی این دیوار خراب شه،من وتو باهم بمیریم
توی یک دنیای دیگه دستای همو بگیریم
شاید اونجا توی دلها درد بیزاری نباشه
میون پنجره هاشون دیگه دیواری نباشه


امضاي کاربر :
برای نویسنده شدن در سایت عشق بارانی با ما تماس بگیرید


براي نمايش پاسخ جديد نيازي به رفرش صفحه نيست روي تازه سازي پاسخ ها کليک کنيد !